سال 610 میلادی بود. مردی از مکه بارها خوابهایی میدید که عیناً در خارج به وقوع میپیوست و در عالم رؤیا، فرشتهای او را به «یا رسولالله» خطاب مینمود. هرچه به چهل سالگی نزدیکتر میشد، به تنهایی و خلوت، بیشتر علاقهمند میشد. به نقطهای دور از شهر میرفت؛ به غاری که چهل دقیقه سربالایی را پیاده برای رسیدن به آن طی میکرد تا به حسِ دل نشین عبادت پروردگاری یکتا برسد.
27 روز از ماه رجب میگذشت. روز دوشنبه بود. رسول خدا در غار حرا، دو فرشته را در خواب دید که وارد غار شدند؛ یکی بالای سر آن حضرت نشست و دیگری پایین پای او. آن که بالای سر پیامبر نشست نامش جبرئیل بود؛ همان که برای رسل قبل نیز پیام پروردگار را میبرد و آن که پایین پای حضرت نشست میکائیل نام داشت.
پیامبر، وحشتزده از خواب برخاست و چنانکه در خواب دیده بود، دو فرشته را در بالای سر و پایین پای خود مشاهده کرد.
جبرئیل، ورقهای از دیبا به دست او داد و گفت: «اقرأ» یعنی «بخوان»!
پیامبر فرمود: «چه بخوانم؟ من که نمیتوانم بخوانم»! برای بار دوم و سوم نیز همین جملات رد و بدل شد و بار چهارم جبرئیل گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإنسَانَ مِنْ عَلَقٍ». این اولین آیات کتابی به نام قرآن بود. چند لحظه بعد جبرئیل رفت و کلماتی را که آورده بود، بر جان فرستاده حقیقت نقشبسته گذاشت.
پیامبر نمیتوانست در غار بماند، از آنجا بیرون آمد و به سوی مکه به راه افتاد.
در راه به هر سنگ و درختی که عبور میکرد با زبان فصیح به او سلام کرده و تهنیت میگفتند.
همین که به وسط کوه رسید آوازی از بالای سرش شنید که میگفت، «ای محمد! تو پیغمبر خدایی و من جبرئیلم.» این همان حادثهای بود که یهودیان متنعّم لبنان و باغهای سیب را به حجاز و سرزمینهای لمیزرع کشانده بود و همان حادثهای که پیغمبران پیشین به آن گواهی داده بودند.
بسیاری از دانشمندان ادیان آن روز، پیامبر را ندیده بودند؛ اما از فرزندان خود بهتر میشناختند و در نزد بسیاری از ستم دیدگان و رنجدیدگان، بعثت او و تحول در عالم بشری مسئلهای مسلّم بود که بسیار از آن یاد می کردند.
27 رجب، روزی بود که آخرین فرستاده خداوند برای هدایت بشر، به رسالت و پیامبری مبعوث شد.
مردی از تبار پیامبران اولوالعزم ظهور کرد، چون خورشید از بالای کوه نور، به سمت مکه گسیل شد و روز را در چشمان تاریک شب کاشت.
رسالت او امروز نزدیک است که بیشترین پیروان را در میان بشر داشته باشد و بعثت او تمام زمین و زمینیان را آنچنان متبرک ساخت که وصف آن از طاقت قلم بیرون است.
اسوه حسنه
سخن از پیامبر، سخن از تمام صفات نیکی است که یک انسان میتواند با کوشش و مجاهدت نفس، به دست بیاورد. پیامبر اسلام، مظهر تمام فضائل بودند.
از پیامبر چیزی درخواست نشد که به آن پاسخ منفی بدهند. حاجت نیازمندی را رد نکردند و تا آنجا که برایشان امکان داشت، نیاز او را برآورده ساختند.
امروز، روز بعثت این نعمت الهی است. چه خوب است که از او بخواهیم از خداوند برای ما طلب آمرزش کند و بخواهد که همچون او در مسیر حق گام بگذاریم.
پیامبر گرامی اسلام، نمازش در عین اینکه تمام و خالی از نقص بود، ولی کوتاه بود و خطبهاش از همه خطبهها کوتاهتر و از بیهودهگویی پرهیز داشت. مردم، آن حضرت را به وسیله بوی خوشی که از ایشان به مشام میرسید، میشناختند.[29] آری به درستی که صفای باطن، جداً صفای جان و تن میآورد.
«ای در تو جمال حق نمودار
زیبنده تو است من رءانِی...
گر کُنه تو را کلیم جوید
طور است و جواب لن ترانی»
"